زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
جان سپــر، شمـشـیر آه دل، زره پیراهنم دل شکسته کــام تشنــه اشک دامن دامنم آن که گرید بر غریبی امامش زیــر تیـغ وآن که درامواج خون بر مرگ می خندد منم من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر احتـیـاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم آب تـیـغـم در گـلـو شیرینی کـامم عطش زخــم روی زخــم، تنها مرهم زخم تـنـم ای پــدر بر دیــدۀ من پـای بگذار و ببین وقت جان دادن بود دست عمو بر گردنم گاه، گریم برحسین وگاه، سوزم ازعطش در میان آب و آتش هـمـچو شمع روشنم ازهمان روزی که پا بگذاشتم در این جهان منتظر بودم که سر در مقدم یـار افـکـنم ای عموجان،من که عمری درکنارت بوده ام حـال بـنگــر بی کس و تنها کنار دشمنم گر چه (میثم) کم بود از خار راهی پیش ما فیض بخش او زعطرخویش دراین گلشنم |